سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
پیرمردى نقل کرد که : در سابق به اتفاق دو نفر از همدستان خود دزدى مى کردیم محل سکونت ما در محمد آباد (19) بود. هر روز بین الطلوعین ، بر سر راه به کمین مى نشستیم و اشخاص را لخت مى کردیم . اما همه روز مى دیدم شخصى عبا بر سر کشیده از جاده مى گذرد و به نقطه نامعلومى مى رود. پیش خود اندیشیدم که او مردى معامله گر است و صبح زود مى رود تا پیش از دیگران به قافله برسد و جنس خریدارى کند و لذا تصمیم گرفتیم که راه را بر او ببندیم . روز دیگر، سحرگاه که شیخ پیدا شد، به دنبال او راه افتادیم ، از جاده بیرون رفت به این سبب خوشحالتر شدیم که دیگر در بیابان کسى مزاحم ما نخواهد شد. پس از آنکه مقدارى راه پیموده شد، ناگهان دیدیم که بیابان از مارهاى فراوان پر شد مارها بما حمله ور گردیدند؛فریاد برداشتیم : اى شیخ به داد ما برس ، هم اکنون مارها ما را هلاک خواهند کرد. شیخ به عقب برگشتند و فرمودند: با من چکار داشتید؟ گفتیم پرسشى مى خواستیم بکنیم ، گفتند: چرا تا در جاده بودم ، نپرسیدید، پس شما قصد دزدى در سر داشتید، حال اگر از کار بد خود توبه کنید، از شر این مارها خلاصى خواهید یافت وگرنه هلاکتان خواهند کرد. با اشاره شیخ مارها، بى حرکت شدند و ما هم از کار خود توبه و اظهار ندامت کردیم . به این ترتیب از شر مارها نجات یافتیم . اکنون از ما سه نفر فقط من زنده هستم و دو نفر دیگر از دنیا رفته اند.

نوشته شده در  شنبه 86/2/1ساعت  1:38 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
:. نصیحت .:
[عناوین آرشیوشده]