بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یکى از خطبه هاى نهج البلاغه آن خطبه اى است که در آن داستان حدیده محماة است ، خطبه دویست و بیست و دو نهج است . این خطبه شریف یک رشته کلمات امیر کلام علیه السلام در غایت ارتباط و انسجام در پیرامون یک موضوع است .
فرمود: سوگند به خدا، اگر در حال بیدارى بر خار سعدان شب به روز آورم ، و در حال دست و گردن بسته در غل ها کشیده شوم ، نزد من دوست تراست از اینکه خدا و پیامبرش را در روز رستاخیز بنگرم در حالى که به بنده اى ستمکار و کالایى را به زور ستاننده باشم . چگونه ستم کنم احدى را براى نفسى که ، شتابان به سوى پوسیدن و کهنه شدن ، بازگشت مى کند و مدت حلول آن در خاک دراز است .
سوگند به خدا، عقیل برادر آن جناب بود را دیدم که بى چیز بوده است ، تا آنکه از من یک من از گندم شما درخواست کرده است . و کودکانش را دیدم از تهیدستى رخساره شان نیلگون بود. چند بار به نزد من آمد و همان گفتار را تکرار و تاکید مى نمود. به سوى او گوش فرا داشتم . گمان برد که من دینم را به او مى فروشم . و راه خودم را ترک مى گویم . و در پى وى مى روم .
پس پاره آهنى را گرم کردم و او را به بدنش نزدیک گردانیدم ، تا بدان عبرت گیرد. پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله برآورد، و نزدیک بود که از آن پاره آهن بسوزد، بدو گفتم : اى عقیل ! زنان گم کرده فرزند تو را کم بینند، آیا از پاره آهنى که انسانى آن را براى بازى خود گرم کرده است ناله مى کنى ، و مرا به آتشى که خداوند جبار براى خشم خود بر افروخته مى کشانى ؟ آیا تو از رنج این آهن سوزان ناله مى کنى ، و من از زبانه آتش جبار ناله نکنم ؟
شگفت تر از امر عقیل این که کسى در شب ، با پیچیده اى در ظرفش به سرشته اى هدیه و حلوایى ، نزد ما آمد؛ که ناخوش داشتم آن را، چنانکه گویى با آب دهن مار یا قى کرده مار سرشته بود. بدو گفتم : این صله است یا زکات یا صدقه ؟ پس آن بر ما اهل بیت حرام شده است ؟
گفت : نه این است و نه آن ، هدیه اى است .
گفتم : چشم مادران برایت گریان باد! آیا از دین خدا نزدم آمدى تا مرا فریب دهى ؟ آیا خبط دماغ گرفته اى ، یا دیوانه اى جن زده اى ، یا بیهوده گویى ؟ سوگند به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه که در زیر افلاک آنهاست به من دهند تا خدا را درباره مورى عصیان ورزم که پوست دانه جوى را از او بربایم ، این کار را نمى کنم . و هر آینه ، دنیاى شما در نزد من از برگى در دهان ملخى که آن را جویده است و خورد کرده است خوارتر است . على را با نعمتى که فنا پذیرد، و لذتى که بقا را نشاید چه کار؟ پناه مى بریم به خدا از خواب بودن و بیهوشى عقل و از زشتى و لغزش ، و از او یارى مى جوییم .(90)


نوشته شده در  شنبه 85/10/2ساعت  11:15 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
:. نصیحت .:
[عناوین آرشیوشده]