بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
این صلوات از اسرار مى باشد که اگر براى آخرت بخواند، معنویات به دست آورد و مشهور است اگر براى دنیا بخواند گنج پیدا خواهد کرد. ده مرتبه صبح ، ده مرتبه عصر، نزدیک مغرب و عشاء بخواند و براى ختم نودونه مرتبه لازم است .
اللهم صل على سیدنا و حبیبنا و شفیعنا محمد حاء الرحمه و میمى الملک و دال الداوام اسید الکامل الفاتح الخاتم کلما ذکرک و ذکره الذا کرون و کلما سهى و غفل عن ذکرک و ذکره الغافلون صلواة دائمه بدوامک باقیه ببقائک لا منتهى لها ذلک و على اله و اصحابه کذلک انک على کل شى قدیر و بالاجابة جدیر. .
شخصى سخن چین ، به حضور امام حسن رسید.
عرض کرد:
فلانى از شما بدگویى مى کند.
امام به جاى تشویق چهره درهم کشید و به او فرمود:
تو مرا به زحمت انداختى .
از این که غیبت یک مسلمان را شنیدم باید درباره خود استغفار کنم و از این که گفتى آن شخص با بدگویى از من ، مرتکب گناه شده بایستى براى او نیز دعا کنم .(34)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
(امیرالمؤمنین علیه السلام ) روزى به صحرا برون رفت ، خالد را دید که با لشگرى به جایى مى رفت . خالد چون امیرالمؤمنین علیه السلام را دید عمودى آهنین در دست داشت ، برآورد تا بر فرق مبارک امیر زند. شاه مردان و شیر یزدان دست دراز کرد و عمود از وى فرا گرفت و در گردنش کرد و تاب داد چون قلاده شد. خالد باز گشت و پیش ابوبکر رفت . هر چند خواستند که برون کنند نتوانستند. آهنگر را حاضر کردند گفت : تا در آتش نبرند برون نتوان کرد. و چون در آتش برند خالد هلاک شود.
پیش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و تضرع و زارى نمودند تا آن حضرت با دو انگشت مبارک آن را بگرفت و تاب باز داد و از گردنش برداشت .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هیبره بن عبدالرحمن گوید: پیش امیرالمؤمنین علیه السلام شدم در کوفه . آن حضرت به من نگریست و گفت : دلت با اهل و عیال است که در مدینه اند؟ گفتم : آرى . فرمود: چون نماز خفتن بگزاریم ، پیش من آى در بام سراى من . گفت : پیش وى رفتم . گفت : چشم بر هم نه . بر هم نهادم . گفت : بازگشاى . بگشادم . گفت : کجایى ؟ گفتم : بر بام سراى خود در مدینه . گفت : برو به نزدیک اهل و عیال خود و عهد تازه کن . برفتم و ایشان را بدیدم و برون آمدم . گفت : چشم بر هم نه . بر هم نهادم . گفت : بگشا. گشادم ، باز در کوفه بودم .
گفت : یا هبیره ! نه عامه دعوى مى کنند که زنى ساحره به یک شب از زمین عراق به زمین هند مى رود؟ گفتم : آرى . گفت : اگر وى به کفر خود بدان قادر است ، ما به ایمان خود بدان قادرتر باشیم . یا هبیره ! مى دانى که من کیستم ؟ من على بن ابى طالبم و وصى مصطفى ام . به نزدیک آصف بر خیا یک علم بود از کتاب ، وى قادر بود که تخت بلقیس را از یک ماهه راه به یک طرفه العین (144) پیش سلیمان آرد. به نزدیک من است علم جمله کتابها. پس من قادر باشم بدانچه خواهم . گفتم : باشى یا امیرالمؤمنین !
و یا ارث التوراة و انجیل و الزبور و الفرقان و الحکم التى لا نعقل .(145)
بسم الله الرحمن الرحیم
آورده اند که روزى رسول صلى الله علیه و آله و سلم و جبرئیل با یکدیگر در حدیث بودند که امیر المومنین بگذشت و سلام نکرد، جبرئیل گفت : یا رسول الله ! چیست حال امیر المومنین که بر ما بگذشت و سلام نکرد؟ رسول گفت : اى جبرئیل ! چون است که وى را امیر المومنین خواندى ؟ گفت : حق تعالى وى را بدین نام خوانده است در فلان غزا(65) و مرا گفت که به نزدیک رسول من برو و بگو تا امیر المومنین را فرماید تا در میان دو صف جولان کند که فرشتگان مى خواهند جولان او را ببینند.
پس دگر روز رسول گفت : یا امیر المومنین ! چگونه بود که دیروز بر من و جبرئیل بگذشتى و سلام نکردى ؟ گفت : یا رسول الله ! دحیة الکلبى (66) را دیدم که با یکدیگر در حدیث بودید، نخواستم که حدیث شما بر شما بریده شود. یا رسول الله ! چگونه است که مرا امیر المومنین خواندى ؟ - و پیش از آن رسول وى را امیر المومنین نخوانده بود - گفت : جبرئیل مرا خبر داد که پادشاه عالم تو را امیر المومنین نام نهاده است .
گفت : یا رسول الله ! در حال حیات تو من امیر المومنین باشم ؟ گفت : آرى ، انت امیر من فى السماء و امیر من فى الارض و امیر من مضى و امیر من بقى الى یوم القیامة .(67) تو امیر اهل آسمانى و امیر اهل زمینى و امیر کسانى که بگذشته اند و امیر آنان که باقى اند تا روز قیامت .