سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

در مصباح کفعمى است : هرکس بخواهد یک پیغمبرى یا امامى با کسى دیگر یا پدر و مادر خود را در خواب بیند،
باید سوره والشمس - واللیل - قدر - جحد - اخلاص و معوذتین بخواند و آن گاه صدبار اخلاص را بخواند و صدبار صلوات بر پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرستد و با وضو بر پهلوى راست بخوابد و هر که را خواهد در خواب ببیند و هر چه خواهد با آنها سوال و جواب کند.
گفته : در نسخه دیگر همین دستور را دیدم جز این که هفت شب چنین کند پس از خواندن دعایى که اولش این است : اللهم اءنت الحى الذى لا یوصف تا آخر دعایى که آید.
(59)


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/13ساعت  8:51 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

... روزى بر رسول خدا(ص ) وارد شدم . دیدم (پیش از من ) سلمان شرفیاب است و در برابر آن حضرت نشسته است . در این بین مرد عربى از در وارد شد (و یک سر به جانب سلمان رفت و با کمال گستاخى ) او را از جایش کنار زد و خود بر جاى او نشست !
پیامبر خدا(ص ) چنان برآشفت و خشمگین گشت که چشمانش سرخ شد و عرق در پیشانى مبارکش ظاهر گشت . پس به آن گستاخ فرمود: اى مرد صحرایى ! آیا کسى را پس مى زنى که خدایش در آسمان او را دوست مى دارد و رسولش در زمین بدو مهر مى ورزد؟!
اى اعرابى ! آیا بر کسى جسارت مى کنى که جبرئیل همیشه برایش حامل سلام بوده است ؟ نشد که جبرئیل نزد من آید و بر سلمان درود نفرستد.
اى مرد! سلمان از من است ، هر که بر او ستم کند بر من ستم کرده و هر که او را بیازارد مرا آزرده است . کسى که اتو را از خود براند، از من فاصله گرفته و هر که به او نزدیک شود به من نزدیک گشته است .
اى اعرابى ! نباید با سلمان رفتارى خشونت آمیز داشته باش ، خداى متعال از من خواسته است تا علم منایا (اجلها) و بلایا (حوادث و پیشامدها) و انساب (نسبها) و فصل الخطاب (روشن بینى و حکمت ) را به او بیاموزم .
مرد عرب (که از این همه تجلیل شگفت زده شده بود) گفت : اى فرستاده خدا، من گمان نمى کردم که مقام و موقعیت سلمان به اینجا رسیده باشد! مگر نه این است که او مسلمانى است که پیشتر بر کیش مجوسان بوده است ؟!
حضرت فرمود: من از جانب پروردگار براى تو سخن مى گویم و تو یاوه مى بافى ؟ سلمان هرگز مجوسى نبوده . او در باطن موحد بوده و در ظاهر تظاهر به شرک مى کرده است ....
قال على (ع ): لقد حضرت رسول الله (ص ) و سلمان بین یدیه ، فدخل اعراب فنحاه عن مکانه و جلس فیه ، فغضب رسول الله (ص ) حتى در العرق بین عینیه و احمرتا عیناه ثم قال : یا اعرابى ! اتنحى رجلا یحبه الله تبارک و تعالى فى السما و یحبه رسوله فى الارض ؟
یا اعرابى ! اتنحى رجلا ما حضرنى جبرئیل الا امرنى عن ربى عزوجل ان اقرئه السلام . یا اعرابى ! ان سلمان منى من جفاه فقد جفانى و من آذاه فقد آذانى و من باعده فقد باعدنى و من قربه فقد قربنى .
یا اعرابى ! لا تغلظن فى سلمان فان الله تبارک و تعالى قد امرنى ان اطلعه على علم المنایا و البلایا و الانساب و فصل الخطاب .
فقال الاعرابى : یا رسول الله (ص )! ما ظننت ان یبلغ من فعل سلمان ما ذکرت ! الیس کان مجوسیا ثم اسلم ؟
فقال النبى یا اعرابى ! اخاطبک عن ربى و تقاولنى ؟ ان سلمان ما کان مجوسیا و لکنه کان مظهرا للشرک مبطنا للایمان ....
(91)

 


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/6ساعت  1:3 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا می شود بدون اصلاح خود، کارمان را تمام بکنیم؟
اینهائی که با رشوه ها سر و کار دارند[ که] هیچ کسی اطلاع از حالشان ندارد که آیا این شخص محکم است یا محکم نیست؟ مرتشی است یا مرتشی نیست؟ پس معلوم می شود که ما نمی خواهیم، با اینکه نمی خواهیم، می خواهیم این راه را برویم.
مملکتی در آن، جاسوس، یا رشوه خوار، رشوه ده، واسطه باشد، [آیا] ممکن است کسی بگوید برویم اصلاح بکنیم؟ محال است، بدتر می کنیم چون که اگر نمی رفتیم آن کار نمی شد.

بالاخره باید خودمان را اصلاح بکنیم، منحصر است در این، و الا مگر در ایران (رضا خان) رشوه نخورد؟ [آیا] ایران را به او ندادند به شرط اینکه نوکرشان باشد؟ «مصطفی کمال» مگر « ترکیه» را به او ندادند به شرط اینکه نوکر باشد و مستعمرات را بدهد به کفار؟ آن یکی در «حجاز» مگر رشوه به او ندادند که «حجاز» را به تو می دهیم، آنها را می بریم بیرون؟ هر چه می خواهیم گوش بکن کار ما همین [است آیا] آنها از جهنم آمده بودند ما از بهشت؟ ما از خودمان هم باید بترسیم. حالا الحمدلله پیش نیامده چنین قضیه ای که بما بگویند یک چیزی که خواب هم نمی بینی به تو می دهیم، بعد هم بلدند چه جوری بگیرند از دست ما به چند برابر.

بالاخره ممکن نیست بدون اصلاح نفس کاری پیش برد،[یا] برای جامعه مان کاری بکنیم، همان رفیق نیمه راه خواهیم بود، خداحافظی می کنیم با هم در وقتش.
بالاخره حالا چه کار باید بکنیم، همان کاری که گفتیم، از اصلاح نمی شود دست برداشت.
خیلی خوب، حالا اصلاح فعلی ما در چیست؟ همان در برگشت از کارهایی را که ما می دانیم در داخل یا در خارج انجام می دهیم؛ با خارجیها ارتباط پیدا می کنیم، ارتباطی که بر له آنها است؛ نه ارتباطی که بر له ما باشد؛ والا با این «قرآن» واضح با این اشباه «قرآن»، « صحیفه سجادیه»، « نهج البلاغه» با اینها دیوار اگر مأذون بود تصدیق می کرد حرف ما را، با ما می شد، چطور شده ما اینجا ماندیم، دست گدایی به یک عده وحوش، حیوانات، درنده ها، دراز می کنیم، میل داریم به ما قرض بدهند؟

فلهذا [این کارها] کارهایی است که خودمان کردیم؛ تدبیری نیست غیر از اینکه فیما بعد نکنیم، بشناسیم خودمان را، خودمان را بشناسیم، نگذاریم از داخله ما وارد بشوند بر علیه ما کارهایی بکنند.
بالاخره[ آیا] نمی توانیم پیدا بکنیم خودمان را و مفسد و مصلح را، نمی توانیم؟
بالاخره باید خودمان را اصلاح کنیم، [آیا] این مقدار، نمی توانیم بگوئیم بابا [آن شخصی که] فلان کار را کرده، فلان حرف را زده، فلان مجلس، فلان کار را کرده، فلانی بوده، فلانی شاهد بوده، این کلمه را که نشر داده، این کلمه را که افشا کرده، فلانی است، فلان جا ضبط کرده؛ کلامش را بشناسید کسانی را که این کارها را می کنند؛ بشناسید، همین [حالا] بشناسید فردا نگوئید نه نمی شناختیم، نمی دانستیم. اگر واضح و روشن بشود علاج یک کاری، بگوئیم نه که ما که خبری نداشتیم، ما که نمی دانستیم چه اشخاصی بوده اند، چه چیزی بوده است، چه نبوده است، چه کسی گفته بوده؟

بالاخره باید به همدیگر معرفی بکنیم [که] فلانی رفیق است، فلانی بالفعل رفیق است اما تا کی، معلوم نیست، خدا می داند تا چه باشد، تا چقدر بدهد، تا چقدر ما را اشباع بکند، تا چقدر ما را، میل ما را، نفسانیت ما را ابقا کند. بالاخره همین معرفی کردن به طوری که دیگر فردا کسی نگوید اینکه نه یک اشاعاتی بود اما حقیقت نداشت، نتوانستیم پیدا بکنیم. بابا همینهائی که آمدند فلان مطلب را پیشنهاد کرده اند توی آنها فلان و فلان است، آن سابقه اش آن جور است. بابا بترس برای دین، بترس برای خدا، افسار خودت را نده به کسی که نمی شناسی، او را معیت نکن، کاملاً دور خودت را حفظ کن.

یک آقائی [خرم آبادی بود] گفت که یک کسی در بازار تهران نزدش آمد که آقا این- مثلاً ده تومانی را- خرد کن.
گفت: من کیفم را درآوردم دیدم فقط ده تومان دارم؛ گفتم: ببین آقا من توی کیفم همه اش ده تومانی است من پول خرد ندارم به شما بدهم » [ این آقا] می گفت جلوی چشم من [که خودم]، می دیدم این [ شخص] جوری پولهای مرا از توی کیف من درآورد و رفت که من متحیر ماندم که این [شخص] چگونه پولها را برد. [آیا] سحر کرد؟ چه جوری برد؟ نفهمیدم.

آن آقا می گفت: حالا هر کسی از من سوالی کند تمام اطرافم را خیلی خوب نگاه می کنم و عبایم را هم جمع می کنم. بعد جواب می دهم.
حالا ما این همه قضایا را می بینیم باز هم نمی ترسیم از کسی! آیا توکل ما بر خدا زیاد است یا قوت ایمان ما زیاد است!! آری کسی نمی تواند ما را گول بزند!! بابا، از دوستان شما به شما مواصلت می کنند. نه از دشمنهای شما.
بالاخره باید همین کارها را بکنیم [تا] در بین خودمان اختلاطی نشود، آب آلوده نشود، تا گرفته بشود ماهیها. در بین خودمان، فساد از این بالاتر نرود.

این یک مطلب، دوم: در خلوتمان با خدا، تضرعاتمان، توبه مان، نمازهایمان، عباداتمان، مخصوصاً دعای شریف « عظم البلاء و برح الخفاء » را بخوانیم؛ از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را؛ با او باشیم. حالا اگر رساند؛ اگر نرساند، دور نرویم از کنار او، از رضای او دور نرویم. او می بیند، او می داند حرفهایی که ما به همدیگر می زنیم. او عین الله الناظره [است] و جلوتر از ماها می شنود حرف ما را؛ بلکه خودمان که حرف می زنیم این صدا از لب می آید به [طرف] گوش، فاصله ای دارد، او جلوتر از این فاصله، حرف خودمان را می شنود، از خودمان، کلام خودمان را؛ آن وقت [آیا] ما می توانیم کاری بکنیم که او نفهمد؟ می توانیم کاری بکنیم که او نداند؟
نقل کرده اند: دو نفر بودایی بودند[که] در دینشان نکاحی و سفاحی هست، با همه مواعده فحشا کردند؛ گفتند: باید یک مکان خلوتی پیدا بکنیم، یک خانه خلوتی پیدا کردند.
در این خانه هم یک اطاقی باید پیدا می کردند که، فرضاً اگر کسی داخل این خانه شد، نتواند داخل اتاق بشود، بالاخره یکی از آنها فهمید که در این اتاق بت هست، جامه ای برداشت روی بت انداخت که بت نبیند قضایای اینها را، آن خدای دروغی نبیند که دارند چکار می کنند!
آیا ما می توانیم از خدای حقیقی، مخفی بکنیم کار خودمان را که نبیند و نداند کار را انجام بدهیم.

می آیند به انسان می گویند: چیزی نیست یک نوشته ای را اجازه بده ما امضا بکنیم! لازم نیست زحمت بکشید شما امضا بکنید، شما اذن بده ما از جانب شما امضا بکنیم کار تمام است، آن هم مزدش، آن هم بهایش، آن هم...!
بالاخره، نمی توانیم از خدا مخفی بکنیم اعمال خودمان را، او قادر است، ناظر است، علیم است، حکیم است. تا با او نسازیم، کارمان درست نمی شود. حالا چه کار بکنیم؟ خودمان از خودمان بترسیم، فضلاً از دیگران، به جهت اینکه فردا ما چه می دانیم چه به ما می گویند.
بالاخره باید خودمان از خودمان در حفاظ باشیم؛ خوب ملتفت باشیم که از خودمان اغوا نشویم؛ از خودمان تهدید نشویم، از خودمان تطمیع نشویم. وقتی که همه این مطالب احراز شد، بین خودمان و خدایمان در خلوات از تضرعات از انابه و از توبه، و از طلب توبه، طلب توفیق به توبه، دست بر نداریم.

از خدا می خواهیم به توسط انبیاء و اوصیائش و وصیّ حاضرش که در پیش عارفین حاضر است که ما را منحرف نکند از خدایی بودن و از خداییان و از وسائط امداد خدا، و ما را منحرف نکند، بصیر و بینا بکند، خودشناس باشیم، خودیها را بشناسیم خداییها را بشناسیم، آن وقت خلاف اینها هم شناخته می شوند.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »


نوشته شده در  جمعه 85/12/4ساعت  2:30 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

چه باید بکنیم در ابتلائات داخلیه و خارجیه؟ چه باید بکنیم؟ چه کار کردیم که به این چیزها مبتلا می شویم؟ فکر این را باید بکنیم، آخر ما چکار کردیم که بی سرپرست ماندیم؟
اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمی کنیم و نکردیم و نخواهیم کرد، حاضر نیستم خودمان را اصلاح کنیم. اگر ما خودمان را اصلاح می کردیم، به این بلاها مبتلا نمی شدیم.

حضرت نبی اکرم (ص) فرمود:
« ألا اخبرکم بدائکم و دوائکم، داؤکم الذنوب ودواؤکم الاستغفار »

ما می خواهیم هر چه دلمان می خواهد بکنیم، اما دیگران حق ندارند، به ما اسائه ای بکنند؛ ما خودمان، به نزدیکانمان، دوستانمان، هر چه بکنیم، بکنیم، اما دیگران، دشمنان، حق ندارند به ما اسائه ای بکنند.
آخر ما اگر خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمی خواهیم درست بکنیم، اما از کسی هم نمی خواهیم آزار ببینیم. آنهایی که طبعشان آزار است، کار خودشان را می کنند، مگر اینکه یک کافی و یک حافظ جلوگیری بکند.
ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه می رفتیم، چه کسی امیر المؤمنین علیه السلام را می کشت، چه کسی حسین بن علی علیه السلام را می کشت، چه کسی همین را (امام زمان علیه السلام) که حالا هست، هزار سال هست، او را مغلول الیدین کرد.
ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج همه بشر، اصلاح می شوند.
ما می خواهیم اگر دلمان خواست دروغ بگوییم، اما کسی به ما حق ندارد دروغ بگوید؛ ما ایذاء بکنیم دوستان خودمان را، خوبان را، اما بدها حق ندارند به ما ایذاء بکنند.
بابا با خدا بساز، کار را درست می کند. چرا در خلوت و جلوت، دلت هر چه می خواهد می کنی؟ مگر نمی فرماید:

« و من یتق الله یجعل له مخرجاً، و یرزقه من حیث لا یحتسب، و من یتوکل علی الله فهو حسبه، إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدراً. سوره طلاق/آیه 2- 3 »

آیا می شود ما با خدا نباشیم، خدا یار ما باشد در هر جزئی و کلی، در امور داخله و در امور خارجیه؛ پس هیچ چاره ای از بلیّات دنیویه و اخرویه، داخلیه و خارجیه نیست مگر خدائی بودن و با خدا بودن و با خداییها معیت داشتن و تبعیت داشتن.
ما اگر از انبیاء و اوصیاء دور شدیم، گرگهای داخل و خارج، بلا فاصله ما را می خورند.
ما اگر خدا ترس بودیم، از ما می ترسیدند کسانی که اصلاً نمی شناسند ما کی هستیم، چه کاره هستیم؛ می ترسند کاری بکنند که ما بر آنها غضبناک بشویم، چرا؟ چون دیگر غضب ما غضب خداست، اگر با خدا هستیم.

عرض کردند به سید الشهدا علیه السلام که اگر اذن بدهی همین حالا، هیچ جا نرفته، از جایت حرکت نکرده هلاک می کنیم دشمن ها را [ این را ] جن گفتند؛ فرمود:
« والله قدرت من از قدرت شما بیشتر است- این کسی است که اسم اعظم بلد است- لکن اگر من کشته نشوم، با چی امتحان می شوند این مردمی که این جورند. »

[ اینجا] دار امتحان است، شما در فکر این باشید که خودتان را اصلاح بکنید، ما بین خودتان و خدایتان عایقی، مانعی پیدا نشود. اگر اصلاح کردید، رفع مانع کردید بین خودتان و خدا و وسائط [ انبیاء و اوصیاء] خدا اصلاح می کند ما بین شما و خلق.
حالا واقع شدیم، کار را به جایی رساندیم، ماها، بزرگان ما از «سقیفه» در آن «حجره» قبل از آن «حجره» کار را به این جا رساندیم که وجب به وجب دشمنیم با هم. همه این کارها را دیده ایم که کار ماست این کار و الا چرا مسلمانها با هم دشمنند، تا برسد به اینکه غیر مسلمانها دشمنی نکنند با مسلمانها. چرا این جور است؟
همه را می بینیم کار ماست؛ از کار خودمان باید توبه کنیم [یا] توبه نباید بکنیم؟! هر چه اصلح شد برای ما فعلاً، آن را اختیار بکنیم!! بابا اصلح از این نیست که خودمان صالح باشیم.

حالا که این کارها را کرده ایم، باید توبه بکنیم، باید تضرع کنیم، با آن باب عالی و باب اعلی، باید به سوی او برویم [تا] ما را نجات بدهد، اول از شر خودمان و داخله خودمان، بعدها از شر خارجیها « أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک » این شهوات، این غضبهای بیجا، این شهوات بیجا، همه اش جنود شیاطین اند، جنود کفارند اینها، که در داخله خود آدم [هستند].
بالاخره، حالا که کار را به اینجا رساندیم، خودمان می دانیم دوایش استغفار است،[آیا استغفار] می کنیم؟
چاره ای نیست از اینکه باید به سوی خدا برویم، اگر به سوی خدا نرفتیم موانع هم اگر رفع بشود، موقتاً رفع می شود، دائماً رفع نمی شود.

باید بدانیم که علاج ما اصلاح نفس است در همه مراحل؛ و از این مستغنی نخواهیم بود، و بدون این، کار ما تمام نخواهد شد.
با اعتراف به اینکه عمل از خودمان است که به سر ما آمده و می آید، تا خودمان را اصلاح نکنیم و با خدا ارتباط نداشته باشیم، با نمایندگان خدا ارتباط نداشته باشیم، کارمان درست نمی شود؛ امروز تا فردا، تا پس فردا، این که کار نشد.

تا رابطه ما با ولی امر، امام زمان صلوات الله علیه قوی نشود، آیا کار ما درست می شود بدون اصلاح نفس؟ آیا همین اینهایی که هستیم، آیا می شود تا خودمان را اصلاح نکنیم کار درست بشود؟
آیا تا در عالم « راشی » و « مرتشی » هست کار تمام می شود؟

از خودشان، «خوارزمی» نوشته است یک نفر از روسای قشون امیر المؤمنین صلوات الله علیه در «صفین» رسید به نزدیک خیمه معاویه بن ابی سفیان لعنه الله علیه، به طوری که کشتن - فضلاً از گرفتن معویه- پیش او آب خوردن بود. و در این نقل[ خوارزمی] هیچ اسمی از آن طرفی که « مالک اشتر» در آن جبهه و آن جاست، نمی آورد.
در همین حال معویه، [پیام] فرستاد برای این رئیس، که: غالب شدی و ما اعتراف داریم، اما به تو بگویم، اگر عقب نشینی کردی «خراسان» مال توست. این بدبخت شقی عقب نشینی کرد، «خراسان» را می خواست، مثل عمر بن سعد [که] «ری» را می خواستی، و کار شد آن جوری که شد که همه میدانیم. از خسران دنیا و آخرت [آن] بدبخت شقی فروخت دین را به دنیای خودش، قبل از اینکه «خراسان» به دست معاویه بیافتد، به درک رفت و مرد و به هیچ [چیز] نرسید، نه به «خراسان» نه به بهشت، هم جهنم، هم فقد «خراسان»، مثل عمربن سعد.

آیا تا اصلاح نکنیم خودمان را، می توانیم جامعه را اصلاح بکنیم؟ تو اگر خودت را، اصلاح نکنی در آخر کار، کار خودت را می کنی، همان آخر کار یک کلمه زیر گوش می گوید، فلان قدر که خواب ندیده باشی.

ادامه دارد.....


نوشته شده در  چهارشنبه 85/12/2ساعت  7:24 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در اصول کافى است امام صادق (ع) مى فرماید: دستتان را براى دعا که بلند کردید. وقتى بر مى گردانید بر صورت و سینه هایتان بکشید. چرا؟ زیرا که خدا حیاء مى کند دستى را که بسوى او دراز شده ، خالى برگداند و یا رد کند.
تو دستت را دراز مى کنى مى گوئى بده آیا او عطا نمى کند؟ مگر طلب جدى نباشد ولى اگر از روى نیاز و بیچارگى و درماندگى دستت را دراز کردى محال است دستت را نگیرند محال است دستت را خالى برگردانند. یقین بدان با دست پر برمى گردى .
تو مگو ما را بآن شه راه نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
سلیمان با چنان حشمت
نظرها بود با مورش
اگر گنهکارى رو بسوى خدا بیاورد خدا محرومش نمى کند دستى که بسوى او دراز شود خالى بر نمى گردد.


نوشته شده در  شنبه 85/11/28ساعت  1:36 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آورده اند که در آن وقت که شاه مردان را ضربت زده بودند، صعصعه بن صوحان پیش وى آمد و گفت : یا امیر المومنین ! مدتى است که مسائلى چند در خاطر من مى گردد. من خواستم که از حضرتت سئوال کنم ، هیبت تو مرا مانع شد. اگر اجازت فرمایى بپرسم ؟ گفت : بپرس . گفت : یا امیر! تو فاضلترى ، یا آدم ؟ گفت : یا صعصعه ! تزکیه امرء نفسه قبیح .(60) یعنى : قبیح است که مرد خود را بستاند اما چون مى پرسى ، (مى گویم ) آدم را از یک چیز نهى کردند، وى بدان نزدیک شد (و بخورد) و بسیار چیزها بر من مباح کردند و من آن نکردم و گرد آن نگشتم و بدان نزدیک نشدم .
گفت : تو فاضلترى ، یا نوح ؟ گفت : نوح بر قوم خود دعاى بد کرد و من نکردم ؛ و پسر نوح کافر بود و پسران من سیدان جوانان اهل بهشتند.
گفت : تو فاضلترى ، یا ابراهیم ؟ گفت : ابراهیم گفت : رب ارنى کیف تحیى الموتى (61) و من گفتم : لو کشف بى الغطاء ما ازددت یقینا .(62)
گفت : تو فاضلترى ، یا موسى ؟ گفت : حق تعالى وى را به رسالت فرستاد پیش فرعون ، گفت : من مى ترسم که مرا بکشند - که من یکى را از ایشان کشته ام . برادرم هارون را با من بفرست . و چون رسول صلى الله علیه و آله و سلم مرا فرمود که سوره برائت بر اهل مکه خوانم - و من صنادید(63) قریش را کشته بودم - نترسیدم و برفتم و بر ایشان خواندم و تهدید و عیدشان (64) کردم .
گفت : تو فاضلترى ، یا عیسى ؟ گفت : مریم در بیت المقدس بود، چون وضع حملش شد، آواز آمد که برون رو که این خانه عبادت است نه خانه ولادت ، و مادر مرا چون وضع حمل شد برون کعبه ، آواز آمد که به اندرون کعبه آى و من در اندرون کعبه در وجودم آمدم . گفت : راست گفتى یا امیر المومنین .


نوشته شده در  پنج شنبه 85/11/26ساعت  11:41 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حفص گفت : از امام هفتم شنیدم به مردى مى گفت : آیا بقاى در دنیا را دوست دارى ؟ آن مرد گفت : آرى . امام فرمود: براى چه ؟ گفت : براى قرائت قل هوالله احد. امام پس از ساعتى سکوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ، هر کس از اولیاء و شیعیان ما بمیرد و قرآن را نیکو نداند، در قبرش قرآن را به او تعلیم مى نمایند تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه این که درجات بهشت بر قدر آیات قرآن است . به او مى گویند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس ‍ مى خواند و بالا مى رود.(116)


نوشته شده در  شنبه 85/11/21ساعت  7:42 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

گویند: عالمى گربه اى داشت ، در اثر تکرار عبادت و نماز، هر موقع که او به نماز مى ایستاد، گربه هم رکوع و سجود مى کرد، بعد گفتند: کرامت این عابد همین است .(51)


نوشته شده در  جمعه 85/11/20ساعت  4:49 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از عبدالله روایت مى کنند که روز سیم ماه مبارک رمضان بود که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام قدم بر دوش مبارک حضرت رسالت پناه گذاشت و پشت کعبه ، از بت خالى کرد؛ و دیگر، روز احد على علیه السلام هر دو قدم خود را در زمین نهاد. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ، را در زیر قدمهاى خود گرفته به هر دو دست شمشیر مى زد: یکى صمصام (72) و دیگرى قمقام (73) تا هر دو تیغ در دست او شکست ، حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ، ذوالفقار را از میان خود گشود و به حضرت شاه ولایت داد تا دفع کفار کرد. این کلام در حق او نازل گشت که : لا فتى الا على لاسیف الا ذوالفقار ،(74) حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم در حق او فرمود که الاسلام تحت قدمیه .(75)


نوشته شده در  سه شنبه 85/11/3ساعت  7:36 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یکى از ثقات نقل کرده که : چندى قبل از این در کاشان مردى بود آقا محمد على نام مباشر صنف عطار و متوجه امور دیوانى ایشان ، و قدغن کرده که دیگرى به هیچ وجه اجناس عطارى خرید و فروش ‍ نکند.
شخصى سید فقیرى به قدر یک من سریشم تحصل کرده بود و این را به شخصى فروخت آن مرد ظالم مطلع شد در بازار به او برخورد و دشنام بسیارى به او داد چند سیلى بر روى او زد آن بیچاره روانه شد گفت : جدم سزاى تو را بدهد آن ظالم که این را شنید اعراضى شده ملازم خود را گفت :
آن سید را بر گردانید و چند پشت گردنى به شدت به او زده و گفت : برو و جدت را بگو کتف مرا بیرون آورد!
روز دیگر آن ظالم تب کرده و در شب کتف هاى او درد آمد و روز دوم ورم شدید کرده ، ماده به کتف هاى او ریخت و روز چهارم جراحان مجموع گوشت هاى او را تراشیده به نحوى که سرهاى کتف او بیرون آمد و در روز هفتم بمرد، با آل على هر که در افتاد ورافتاد.(50)


نوشته شده در  دوشنبه 85/11/2ساعت  10:15 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
:. نصیحت .:
[عناوین آرشیوشده]