سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شبى رسول صلى الله علیه و آله و سلم چون از نماز خفتن (81) فارغ شد، یکى از صف برخاست و گفت : یا رسول الله ! غریبم و درویش . خواجه صلى الله علیه و آله و سلم گفت : کیست که این درویش را طعامى دهد؟ شاه مردان برخاست و دست درویش گرفت و به خانه برد و فاطمه علیهما السلام را گفت : در کار این درویش نظرى کن . فاطمه علیهما السلام گفت : اى على ! در خانه اندک طعامى است که یک کس را کفایت نبود؛ و تو روزه دارى و افطار نکرده اى و حسن و حسین گرسنه اند، اما ایثار کنیم . طعام بیاورد و به شاه مردان داد. شاه مردان در پیش درویش ‍ بنهاد و با خود گفت : نیکو نبود که با مهمان طعام نخورم و اگر بخورم وى را کفایت نبود، دست به چراغ دراز کرد - که اصلاح کنم - و چراغ را فرونشاند و فاطمه علیهما السلام را گفت : چراغ در گیر و در گرفتن چراغ درنگ کن تا که مهمان از طعام فارغ شود؛ و دست به طعام مى برد و دهن مى جنباند و چنان مى نمود که طعام مى خورد و نمى خورد - تا که مهمان از طعام فارغ شد. فاطمه علیهما السلام چراغ را درگرفت . امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه کرد آن طعام همچنان باقى بود. گفت : اى درویش ! چرا طعام نخوردى ؟ گفت : سیر خوردم - اما حق تعالى بر این طعام برکت کرده است . دیگر روز مرتضى علیه السلام به حضرت مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم شد. خواجه صلى الله علیه و آله و سلم گفت : اى على ! دوش فرشتگان آسمان از آن تعجب کردند که تو کردى و حق تعالى در حق تو این آیت فرستاد که : و یؤ ثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة .(82)


نوشته شده در  جمعه 85/10/29ساعت  8:10 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ام سله (13) گفت : روزى سه کس از مشرکان نزد خواجه دو جهان آمدند.یکى گفت : اى محمد! تو دعوى کرده اى که از ابراهیم فاضلترى . ابراهیم خلیل بود و تو خلیل نه اى .
خواجه صلى الله علیه و آله و سلم گفت : ابراهیم خلیل بود و من حبیب و صفى ام ؛ و حبیب و صفى بهتر باشد.
دیگرى گفت : تو گفتى که از موسى بهترم . موسى کلیم بود و با حق تعالى سخن گفت و تو با حق سخن نگفتى .
گفت : موسى سخن گفت در زمین و من وراء الحجاب (14)، و من بر بالاى هفت آسمان بر سرادق (15) عرش با حق سخن گفت (بى حجاب ).
دیگرى گفت : تو گفتى که من از عیسى بهترم . عیسى مرده زنده کرد و تو نکردى . خواجه صلى الله علیه و آله و سلم دست بر هم زد و گفت : یا على ! یا على ! در حال على علیه السلام از در درآمد. گفت : اى على ! کجا بودى ؟
در فلان خرماستان (16) آواز تو به من رسید، بیامدم . گفت : بیا و این پیراهن نبوت من درپوش و با این سه تن به گور یوسف بن کعب شو و ما را از بهر ایشان زنده کن - تا علامت نبوت و کرامت امامت بینند. امیر المومنین علیه السلام پیراهن در پوشید و با ایشان رفت . ام سلمه گفت : من نیز از رسول اجازت خواستم و برفتم . شاه مردان در گورستان بقیع بر سر گور مدروس (17) مطموس (18) بایستاد و کلمه اى بگفت و گفت : اى صاحب گور! برخیز به فرمان حق تعالى تصدیق دعوى رسول کن . گور در جنبش آمد. بار دیگر بگفت : گور شکافته شد. پیرى برخاست و خاک از سر خود دور مى کرد.
شاه مردان گفت : تو کیستى ؟ گفت : منم یوسف بن کعب صاحب الاخدود، و سیصد سال است که بمردم . این ساعت آوازى شنیدم که اى یوسف بن کعب ! برخیز از براى تصدیق دعوى سید اولین و آخرین .
آن مشرکان به یکدیگر نگریستند و گفتند: مبادا که قریش بدانند که به سبب خواست ما محمد را، چنین معجز ظاهر شد. گفتند: اى على ! بگو تا به مقام خود رود. امیر المومنین علیه السلام بفرمود، در زمان در گور خود رفت و گور بر وى راست شد.


نوشته شده در  پنج شنبه 85/10/28ساعت  9:37 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از زمخشرى و نیشابورى نقل کرده اند که یکى از اخیار بچه اش را بمکتب فرستاده بود پسر غیر مکلّف یکروز برگشت وقتى آمد منزل پدر دید این پسر غیر بالغ مریض شده شکستگى و انکسارى برایش پیدا شده است بالاءخره از پسر پرسید چطور شده آیا پیش آمدى شده ؟
گریان گفت امروز در مکتب خانه این آیه را بما یاد داده اند وَ اتَّقُوا یوُما یَجْعَلَ الْوِلْدانْ شَیْبا بترسید از آن روزى که بچه را پیر مى کند این ترس مرا گرفته است و اى این چه روزى است ؟!
بالاءخره بچّه تب کرد طاقت نیاورد عاقبت هم از هول و دلهره از دنیا رفت . پدرش گریه مى کرد مى گفت بچه جان باید پدر پیرت از غصّه بمیرد که سر تا پایش گناه است .
خوش بسعادتت اى بچه پیش از اینکه مثل پدرت بدبخت و آلوده شوى و قساوت دل پیدا کنى از اینجا رفتى


نوشته شده در  سه شنبه 85/10/26ساعت  9:51 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آورده اند که چون خواجه صلى الله علیه و آله و سلم فرمود که دوستى کنید با دوستان خداى و دشمنى کنید با دشمنان خداى . یکى بر خاست و گفت : یا رسول الله ! دوست خداى کیست ؟ تا با وى دوستى کنیم و دشمن خدا کیست ؟ تا با وى دشمنى کنیم ؟ خواجه صلى الله علیه و آله و سلم اشارت کرد به جانب حضرت مرتضى على علیه السلام و گفت : ولى هذا ولى الله و عدو هذا عدو الله (57) دوست این مرد دوست خداست و دشمن او دشمن خداست ؛ و گفت : دوست او را دوست دار؛ اگر چه کشنده پدر و فرزندت بود، و دشمن او را دشمن بدار اگر چه پدر و فرزندات بود. و گفت : حبى و حب على کنز من کنوز العرش و حب على و اولاد زاد العباد الى الجنه و حب فاطمه و امها خدیجه براءة من النار .
دوستى من و دوستى على ، گنجى است از گنجهاى عرش و دوستى على و فرزندانش ، زاد بندگان است تا به بهشت و دوستى فاطمه علیهم السلام و مادرش خدیجه ، براتى (58) است از آتش دوزخ .
حق تعالى بهشت و دوزخ را از براى دوستان و دشمنان ایشان آفریده است .


نوشته شده در  یکشنبه 85/10/24ساعت  10:0 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(در گیرودار واقعه سقیفه سخنى از انصار شنیده شد که ) گفتند:
اینک که ولایت را به على تسلیم نمى کنید، پس دوست ما (سعد بن عباده انصارى ) براى تصدى خلافت سزاوارتر است !.
به خدا سوگند، نمى دانم به چه کسى شکایت برم ؟ زیرا انصار یا در حق خود ظلم کردند و یا در حق من ستم روا داشتند. آرى در حق من ستم کردند و من مظلوم واقع شدم .
در پاسخ انصار، یک نفر از قریش گفت : (مقام خلافت به انصار نمى رسد)؛ چه اینکه پیامبر خدا(ص ) فرموده است : ائمه و پیشوایان از قریش ‍ خواهند بود.
بدین گونه و با طرح این سخن ، انصار را از تصاحب قدرت برکنار داشتند و حق مرا نیز ضایع کردند.
سپس یک دسته نزد من آمدند و اعلام پشتیبانى نمودند که از جمله آنان : پسران سعید، مقداد بن اسود، ابوذر غفارى ، عمار بن یاسر، سلمان فارسى ، زبیر بن عوام ، براء بن عازب بودند.
به آنان گفتم : رسول خدا(ص ) به من سفارشى فرموده است (صبر و خویشتن دارى در این مرحله ) که از فرمان او سرپیچى نخواهم کرد. به خدا سوگند هر بلایى بر سرم فرود آید، دست از اطاعت و خضوع در برابر فرمان خدا و وصیت پیامبر او بر نخواهم داشت ، و چنانچه ریسمان بر گردنم اندازند و به هر سو کشند، باز در راه انجام دادن وظیفه ایستادگى و مقاومت خواهم کرد.
قال على (ع ): قالوا اما اذا لم تسلموها لعلى فصاحبنا احق لها من غیره . فوالله ماادرى الى من اشکو؟ اما ان تکون الانصار ظلمت حقها و اما ان یکونوا ظلمونى حقى ، بلى حقى الماخوذ و انا المظلوم .
فقال قائل قریش : ان نبى الله قال : الائمه من قریش . فدفعوا الانصار عن دعوتها و منعونى حقى منها.
فاتانى رهط یعرضون على النصر، منهم ، ابنا سعید و المقداد بن الاسود و ابوذر الغفارى و عمار بن یاسر و سلمان الفارسى و الزبیر بن العوام و البرا بن عازب .
فقلت لهم : ان عندى من نبى الله الى وصیه لست اخالفه عما امرنى به فوالله الو خرمونى بانفى لا قررت لله تعالى سمعا و طاعه .
(245)


نوشته شده در  چهارشنبه 85/10/20ساعت  7:24 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

                                               بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

امروز یه شعر زیبا از مولوی که درباره حضرت علی (ع) سروه شده رو براتون انتخاب کردم...قابل توجه کسانی که فکر میکنن مولوی سنی هست...تا حق...یا حق

 

تا صورت پیوند جهان بود علی بود                            تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

 

شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود                   سلطان سخا و کرم و جود علی بود

 

هم آدم و هم شیث و ایوب و هم ادریس                    هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود

 

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس       هم صالح پیغمبر و داود علی بود

 

در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان                       هم مرشد و هم راهبر خضر علی بود

 

داود که می ساخت زره با سر انگشت                       استاد زره ساز به داود علی بود

 

مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد                      در قبله محمد شد و مقصود علی بود

 

آن عارف سجاد که خاک درش از قدر                         بر کنگره عرش بیفزود علی بود

 

هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن                        هم عابد و هم معبد و معبود علی بود

 

وجهی که بیان کرد خداوند در(( الحمد))                     آن وجه بیان کرد و بفرمود علی بود

 

عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت              آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود

 

آن ((لحمک لحمی))بشنو تا که بدانی                      آن یار که او نفس نبی بود علی بود

 

موسی و عصا و ید بیضاء نبوّت                                در مصر به فرعون که بنمود علی بود

 

چندانکه در آفاق نظر کردم ودیدم                              از روی یقین در همه موجود علی بود

 

خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود                       آن نور خدایی که در او بود علی بود

 

آن شاه سرافراز که اندر شب معراج                          با احمد مختار یکی بود علی بود

 

سرّ دو جهان پرتو انوار الهی                                    از عرش به فرش آمد و بنمود علی بود

 

آنجا که جوی شرک نماید به حقیقت                        آن عارف و آن عابد و معبود علی بود

 

جبریل که آمد ز بر خالق بی چون                            در پیش محمد بد و مقصود علی بود

 

آنجا که دویی شرک بود در ره توحید                        میدان که یکی بود که بنمود علی بود

 

محمود نبودند مر آنها که ندیدند                              کاندر ره  دین احمد و محمود علی بود

 

آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن                         کردش صفت عصمت و بستود علی بود

 

این کفر نباشد، سخن کفر نه این است                   تا هست علی باشد و تا بود علی بود

 

آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر                            برکند به یک حمله و بگشود علی بود

 

آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام                            تا کار نشد راست، نیاسود علی بود

 

آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس                           بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود

 

هارون ولایت ز پس موسی عمران                          بالله که علی بود علی بود علی بود

 

این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما                   حقا که مراد من و مقصود علی بود

 

سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان                         شمس الحق تبریز که بنمود علی بود

 

                                    بر منکر علی لعنت...یا علی مدد


نوشته شده در  جمعه 85/10/15ساعت  11:26 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

1 قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء سلام اللّه علیها:
نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ اءنْبیائِهِ.
(62)
ترجمه :
فرمود: ما اءهل بیت پیامبر وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم ، ما برگزیدگان پاک و مقدّس پروردگار مى باشیم ، ما حجّت و راهنما خواهیم بود؛ و ما وارثان پیامبران الهى هستیم .
2 قالَتْ علیها السلام : وَهُوَ الا مامُ الرَبّانى ، وَالْهَیْکَلُ النُّورانى ، قُطْبُ الا قْطابِ، وَسُلالَةُ الاْ طْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَةُ دائِرَةِ الا مامَةِ.(63)
ترجمه :
در تعریف امام علىّ علیه السلام فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است ، تجسّم نور و روشنائى است ، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است ، فرزندى پاک از خانواده پاکان مى باشد، گوینده اى حقّگو و هدایتگر است ، او مرکز و محور امامت و رهبریّت است .
3 قالَتْ علیها السلام : اءبَوا هِذِهِ الاْ مَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ، یُقْیمانِ اءَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ اءطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إ نْ واقَفُوهُما.(64)
ترجمه :
فرمود: حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام ، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى کنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند؛ و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.
4 قالَتْ علیها السلام : مَنْ اءصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اءهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ اءفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.(65)
ترجمه :
فرمود: هرکس عبادات و کارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را براى او تقدیر مى نماید..

۵قالَتْ علیها السلام : إ نَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ اءحَبَّ عَلیّا فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.(66)
ترجمه :
فرمود: همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ علیه السلام در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.
6 قالَتْ علیها السلام : إ لهى وَ سَیِّدى ، اءسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى اءَنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شیعَتى ، وَشیعَةِ ذُرّیتَى .(67)
ترجمه :
فرمود: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن ها را برگزیده اى ، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان ، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى .
7 قالَتْ علیها السلام : شیعَتُنا مِنْ خِیارِ اءهْلِ الْجَنَّةِ وَکُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى اءعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.(68)
ترجمه :
فرمود: شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان که دشمن دشمنان ما باشند، نیز آن هائى که با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.
8 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا إ نّى اءکْرَهُ اءنْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لاذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ اءنّى سَاءُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ اءجِدُهُ سَریعَ الاْ جابَةِ.(69)
ترجمه :
حضرت به عمر بن خطّاب فرمود:
سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم که عذاب الهى بر بى گناهى ، نازل گردد؛ متوجّه مى شدى که خدا را قسم مى دادم و نفرین مى کردم .
و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.
9 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ، لاکَلَّمْتُکَ اءبَدا، وَاللّهِ لاَ دْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْکَ فى کُلِّ صَلوةٍ.(70)
ترجمه :
پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت ، خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت ، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم کرد.
10 قالَتْ علیها السلام : إ نّى اءُشْهِدُاللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ، اءنَّکُما اَسْخَطْتُمانى ، وَ ما رَضیتُمانى ، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْکُوَنَّکُما إ لَیْهِ.(71)
ترجمه :
هنگامى که ابوبکر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود:
خدا و ملائکه را گواه مى گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد....ادامه مطلب...

نوشته شده در  سه شنبه 85/10/12ساعت  11:51 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

51 حقی که امام زین العابدین برای یکی از اصحابش نوشت

ابو حمزه ثمالی گوید:این رساله را حضرت سجاد علیه السلام برای یکی از اصحاب خود مرقوم فرمود:

بدان  که خدای عزوجل حقوقی به تو دارد که سر تا پای تو را فرا گرفته ،هر حرکت،هر سکون،هر حال،هر مقام،هر عضوی که بگردانی،هر ابزاری که بکار بری همه مشمول این حقوق است.

بزرگترین حق آن است که خداوند از خود بر عهدهء تو نهاده که ریشه همه حقها است.سپس حقی است که به حکم خدا اعضای بدن از فرق سر تا نوک پا بر تو دارند.زبان،گوش،چشم،دست،پا،شکم،آلت،همه این اعضای هفتگانه ایکه ابزار کار انسان اند بر تو حق دارند.

آنگاه خداوند حقوقی از کارها و اعمالت بر عهده تو نهاده.نماز،روزه،صدقه،قربانی و سایر افعال همه به تو حق دارند.

آنگاه نوبت به حقوق دیگران میرسد که از همه واجبتر حق اشخاص مافوق و بالادست است،پس از آن حق رعایا و زیر دستان،سپس حق خویشاوندان..اینها حقوقی است که از هریک چند حق منشعب می شود:حق بالادست سه شعبه است از همه لازم تر حقّ آن است که بوسیله سلطنت تو را اداره می کند(و قدرتش را در راه دفع دشمنها و. اشرار بکار می برد).بعد حق آنکه تو را بوسیله علم اداره و تربیت می کند،سپس حق مولاییکه ترا بوسیله مالکیت اداره می کند.

حق رعایا و زیر دستان نیز سه شعبه است.از همه واجبتر حق زیردست علمی است.چه جاهل ، رعیت و زیر دست عالم است.

سپس حق زن و برده است. زیر دستان هم فراوان و پیوسته اند چون پیوستگی خویشان که مقدم بر همه حق مادر است،بعد حق پدر،سپس فرزند،آنگاه برادر و پس از آن هرچه نزدیکتر مقدم تر.بعد حق ولی نعمتی است که قبلا به تو انعام کرده و بعد آنکه الان نعمتش بر تو جاریست،بعد حق هرکس که احسانی بتو نموده و بعد به ترتیب حق مؤذن،امام جماعت،همنشین،همسایه،رفیق،شریک مال،طلبکاری که مطالبه میکند،معاشر،شاکی،مدعی علیه،مشورت کننده،طرف مشورت،نصیحتخواه،نصیحتگو،بزرگتر،کوچکتر،درخواست کننده،آنکه از او درخواست می کنی،کسی که عملا یا قولا،عمدا یا سهوا به تو بد کرده،همکیش،کافری که در پناه تو است،آنگاه حقوقی که به مقتضای حالات مختلف و تحولات گوناگون زندگی پدید می آید.خوشا به حال آنکه خدا در ادای این حقوق تاییدش کندو استقامت و توفیق نصیبش فرماید.

1.اما حقّ بزرگتر خدا بر تو،این است که او را بپرستی و شریکی برای او قائل نشوی.چون از روی اخلاص چنین کنی خداوند کفایت امر دنیا و آخرت تو را به عهده گیرد.

2.و حقّ نفست این است که آن را در راه اطاعت خدا بکار بری.

3.و حقّ زبان آن است که آن را از دشنام نگه داری،به گفتار نیک عادت دهی،سخن بیهوده نگوئی،با آن به مردم احسان کنی و در باره آنان خوشزبان باشی.

4.و حقّ گوش این است که از شنیدن غیبت و سایر محرمات حفظش کنی.

5. حقّ چشم آن است که آنرا از حرام بپوشانی و با نگاه آن عبرت بگیری.

6. حقّ دست آن است که به حرام دراز نکنی.

7. حقّ پا این است که به راه حرام نروی که با همین پا روی پل صراط باید بایستی،متوجه باش که تورا نلغزاند و در آتش نیفکند.

8. حقّ شکم این است که آنرا ظرف مال حرام نکنی و بیش از اندازه نخوری.

9. حقّ آلت این است که آنرا از زنا نگه داری و از دیده ها بپوشانی.

10. حقّ نماز این است که بدانی ورود به دربار خداوندی است و در آنحال برابر خدا ایستاده ای.چون این معنی را دریافتی شایسته است چنان بایستی که بنده ذلیل بی مقدار راغب و ترسان،امیدوار و بیمناک،بیچاره زار در برابر مولایی پر عظمت ایستد.با کمال آرامش و وقار می ایستی،حضور قلب را رعایت میکنی و نماز را با کلیه حدود و شرایط تمام عیار انجام میدهی.

11. حقّ حج این است که بدانی بار یافتن به دربار پروردگار است،فرار از گناه و پناه به خداست،موجب قبول توبه و انجام وظیفه واجب است.

12. حقّ روزه این است که بدانی پرده ای است خدا بر زبان و گوش و چشم و شکم و فرجت آویخته تا از آتش ترا نگه دارد.اگر روزه را ترک کردی پرده را دریده ای(و راه دوزخ را بروی خود باز کرده ای)

13. حقّ صدقه این است که بدانی ذخیره و امانتی است بخدا می سپاری که هیچ محتاج شاهد و گواه نیست،اگر این حقیقت را دریافتی به صدقه سرّی مطمئن تر خواهی شد از صدقه علنی، و میفهمی که در دنیا بلاها و بیماریها را می میراند و در آخرت جلوگیر آتش است.

14. حقّ قربانی آنست تنها برای خدا انجام دهی،مخلوقی را در نظر نگیری ، جز رحمت خدا و نجات روح چیزی نخواهی.

15. حقّ سلطان این است که بدانی خدا تورا وسیله آزمایش او قرار داده و قدرتی که خدا به وی داده مایه امتحان و ابتلای اوست،خود را در معرض خشم وی در نیاوری که خود را به هلاکت افکنده ای و با او در این ستمی که بر تو می کند شرکت کرده ای.

16. حقّ استادت این است که او را تعظیم و احترام کنی،با توجه سخنانش را گوش دهی،با صدای بلند با او صحبت نکنی،اگر چیزی از او پرسیدند تو جواب ندهی،در محفلش با دیگری گفتگو نکنی،اگر کسی از او مذمت کرد دفاع کنی،عیبهایش را بپوشی و کمالاتش را اظهار کنی،با دشمنش ننشینی،با دوستانش دشمنی نکنی،اگر چنین کنی فرشتگان خدا گواهی دهند که مقصد تو از فرا گرفتن علم و حضور در مجلس استاد،خداست نه خلق خدا.

17. حقّ مالک و مولا این است که مطیع وی باشی و نافرمانی نکنی مگر در کاری که موجب غضب خداست،چه، در معصیت خدا از احدی نباید اطاعت کرد.

18. حقّ زیردستانی که بر آنها سلطنت میکنی این است که بدانی ضعف و ناتوانی آنها و قدرت تو سبب شده که زیر دست واقع شوند.پس باید با آنها به عدالت رفتار کنی،برای آنها پدر مهربان باشی.از نادانیهای ایشان چشم بپوشی،در کیفر شتاب نکنی و بر این قدرتی که خدا به تو داده سپاسگزار باشی.

19. حقّ زیردست علمی و دانش آموز این است که بدانی در این علمی که خدا به تو داده و خزائن آن را به رویت گشوده ترا قّیم و سرپرست آنها قرار داده،اگر با خوشخویی و ملایمت با آنان رفتار کنی و ترش رویی نکنی خدا نعمتش را بر تو زیاد کند و اگر از دانش خود بخل ورزیدی،یا با طالبان علم درشتی کردی ،سزد که خداوند علم و رونق و صفای آنرا از تو بگیرد و موقعیت ترا از دلها بر گیرد.

20. حقّ زن این است که بدانی خدای عزوجل او را مایه آرامش و الفت تو قرار داده و این را از نعمتهای خدا بشماری؛از این رو با او مدارا کنی و احترامش را نگه داری،هرچند حقّ تو بر او بیشتر است ولی تو هم باید بر او ترحم نمائی،چه اسیر و زیر دست است،باید خوراک و پوشاکش را فراهم کنی و اگر نادانی کردی صرف نظر کنی....ادامه دارد


نوشته شده در  یکشنبه 85/10/10ساعت  11:20 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

« زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا علیه السلام اذن دخول می طلبید و می گویید:

« أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ »
به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه السلام اذن دخول داده اند و وارد شوید.

اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.

زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالا تر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام می روند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام می آیند.
بسیاری از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس، کسی مادرش را به کول می گرفت و به حرم می برد. چیزهای عجیبی را می دید.
ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ما شاءالله! به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غده ای داشت و می بایستی مورد عمل جراحی قرار می گرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه علیها السلام را در خواب دید که به وی فرمود: « عده خوب می شود. احتیاج به عمل ندارد »! ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است.

همه زیارتنامه ها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. قلب شما بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه السلام بشمرید. حضرت علیه السلام می دانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه السلام به کسی فرمودند : « از بعضی گریه ها ناراحت هستم »!

یکی از بزرگان میگوید، من به دو چیز امیدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخوانده ام. بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان می خوانند که گویی شاهنامه می خوانند. قرآن کریم موجودی است شبیه عترت.
ثانیاً در مجلس عزاداری حضرت سید الشهداء گریه کرده ام.
حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند:
« در روز عاشورا مقداری از گِلِ پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم واز عینک هم استفاده نکردم!
پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد. « در آن زمان شما کجا بودید؟ فرمودند: « کربلا بودم »

این جمله دو معنی دارد:
معنی اول اینکه حضرت رضا علیه السلام آن روز به کربلا رفته بودند.
معنی دوم یعنی این حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسین علیه السلام ریختند و ضریح را خراب کردند و در آن جا آتش روشن کردند!
کسی وارد حرم حضرت رضا علیه السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه می باشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین - سلام الله علیهم - را یک یک با سلام ذکر می فرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان- سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء- می باشد.
درهمین حرم حضرت رضا علیه السلام چه کراماتی مشاهده شده است. کسی در رؤیا دید که به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام از آنجا وارد حرم شدند. تختی گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردند.
روز بعد آن کس در بیداری به حرم مشرف گردید. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت می باشد! حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختی نشستند و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردند. زیارت نامه می خواندند. همین زیارت نامه معمولی را می خواندند! پس از خواندن زیارتنامه از همان بالای گنبد برگشتند. دوباره وضع عادی شد و قیل و قال شروع گردید حال آیا حضرت رضا علیه السلام وفات کرده است؟

حرف آخر اینکه: عمل کنیم به هر چه می دانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمی دانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم.»

ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب


نوشته شده در  سه شنبه 85/10/5ساعت  1:11 عصر  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

اصبع بن نباته در شمار یاوران وفادار و پیروان راستین امیرمؤ منان (ع ) است او در لحظه اى که مولایش در بستر شهادت آرمیده بود و لحظات پایانى عمر خود را سپرى مى کرد، بر بالین وى حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضاى حدیث کرد. با اینکه حال حضرت مساعد نبود اما در عین حال ، خواهش ابن نباته را پذیرفت و واقعه زیر را براى او چنین نقل کرد:
اصبغ ! همان طور که تو به عیادتم آمدى ، یک روز هم من به عیادت رسول خدا(ص ) رفته بودم . رسول خدا(ص ) از من خواست تا به میان مردم روم و آنان را براى شنیدن پیامى از جانب او به مسجد فرا خوانم . حضرت فرمودند: به مسجد برو و بر فراز منبر، یک پله پایینتر از جایى که من مى نشینم بایست و با مردم چنین بگو:
... نفرین بر کسى که مورد خشم و عاق والدین خود قرار گیرد؛
نفرین بر آنکه از مولاى خویش بگریزد؛
نفرین بر کسى که در مزد اجیر خیانت ورزد و او را از حقّش محروم سازد
.
اینها جملاتى بود که به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زیر آمدم . در این بین مردى از انتهاى مسجد در حالى که جمعیت را مى شکافت و سعى داشت خود را به من برساند، پیش آمد و گفت :
اى اباالحسن ! سه جمله به اختصار (و گوشه و کنایه ) گفتى ، آنها را براى ما تشریح کن .
من در پاسخ او چیزى نگفتم ، و نزد پیامبر خدا بازگشتم و سخن آن مرد را نقل کردم .
(اصبغ مى گوید: در این هنگام حضرت یکى از انگشتان مرا در میان دست خود گرفت و فرمود:) اصبغ ! رسول خدا، نیز انگشتان مرا چنین در دست گرفته بود و با همین حال در شرح آن کلمات فرمود:
على ! من و تو پدران این امت هستیم ، هر کس ما را به خشم آورد لعنت خدا بر او باد. من و تو مولاى این مردم هستیم ، هر که از ما بگریزد به نفرین ابدى مبتلا گردد. من و تو اجیر این امت هستیم ، هر کس در اجرت ما (که دوستى اهل بیت و عترت رسول خدا است ) خیانت ورزد به لعنت خدا و دورى از لطف او گرفتار گردد. پس حضرت آمین گفت و من نیز آمین گفتم ....
قال على (ع ): ... یا اصبغ ! انى اتیت رسول الله عائدا کما جئت الساعه . فقال یا ابا الحسن ! اخرج فناد فى الناس الصلاه جامعه و اصعد المنبر و قم دون مقامى بمرقاه و قل للناس : لا من عق والدیه فلعنه الله علیه ، الا من ابق من موالیه فلعنه الله علیه ، الا من ظلم اجیرا اجرته فلعنه الله علیه .
... یا اصبغ ! ففعلت ما امرنى به حبیبى رسول الله فقام من اقصى المسجد رجل ، فقال : یا ابا الحسن ! تکلمت بثالث کلمات و اوجزتهن فاشرحهن انا، فلم ارد جوابا حتى اتیت رسول الله فقلت ما کان من الرجل ، قال الاصبغ ثم اخذ بیدى قال :
... یا اصبغ ! کذا تناول رسول الله اصبعا من اصابع یدى کما تناولت اصبعا من اصابع یدک ، ثم قال : یا اباالحسن ! الا و انى و انت ابوا هذه الامه فمن عقنا فلعنه الله علیه الا و انى و انت مولیا هذه الانه فعلى من ابق عنا لعنه الله الا و انى انت اجیرا هذه الامه فمن ظلمنا اجرتنا فلعنه الله علیه ثم قال آمین فقلت : آمین ....(206)


نوشته شده در  دوشنبه 85/10/4ساعت  10:39 صبح  توسط سید هادی 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
:. نصیحت .:
[عناوین آرشیوشده]